اینکه سفر شمال به درکه و دربند و دماوند تغییر مسیر بده مسلما چیز خوشایندی نیست( « د » دونیمون درومد!!!!!)اما خیلی وقتا مهم تر از اون اینه که بهت خوش بگذره و با همه ی کاستی ها بترکونی! ( من میترکونم پس هستم!)
گاهی خیابون گردی های بی هدف و عمدا راه رو گم کردن از هر ترکوندنی بهتره! (خصوصا تو شهری که حالا خیلی خلوت شده!)
پرایوسی نوشت : گرچه این چند روز هر روزمون ولنتاین بود اما این کیک خیلی چسبید...
من دلشده ام،پس هستم!
پ.ن۱: قسمت جدید «میگ میگ » واقعا غم انگیزه!
اونجور که پرهام برام تعریف کرد گویا آقای پسر دیوید بکام جان خسته شدن بس که میگ میگ از دست گرگه فرار کرد و ایشون به باباشون فرمودن: (دَدیییییییییی!!! میگ میگ رو بکشششش!)
دیوید جان هم بدون مشورت با ویکتوریا تشریف بردن و پول دادن به سازنده ی کارتون میگ میگ تا یه قسمت بسازن که میگ میگ میمیره!
پ.ن۲:ماهواره رو فقط به این امید نیگا میکنم که رو شانس باشم و آهنگ یک شخص شخیص به اسم آقای هیرسا رو نشون بده و من دلی از عزا دربیارم و هر هر بخندم!
دوست دارم یه میتینگ با آقای هیرسا داشته باشم!!!!